گفتم که دوستت دارم،گفتی که باور نداری
گفتم این کلمه را از حفظ نمی گویم از ته دلم می گویم،گفتی دلم را نیز باور نداری
سکوت تلخی کردم و از ته دلم آه کشیدم.مدتی سکوت با چشمانی خیس
گونه ام خیس شد و قلبم شکسته
گفتی که تو قلبم را شکستی،گفتم که قلبت شکسته نشد،احساست در هم شکست
گفتی سکوت کن می خواهم گریه کنم ،من نیز سکوت کردم و با گریه تو نا آرام شدم و اشک ریختم
گفتی بی خیالی از اشکهایم،چیزی نگفتم،و باز سکوت و یک آه تلخ
گفتی کاش که عاشق نمی شدم ،گفتم عاشقی همه این دردها را دارد
گفتی خسته شدی از همه کس،گفتم من با تو می مانم
گفتی خیلی تنهایی،گفتم کسی که عاشق است تنهایی را نمی شناسد
و باز گفتی تنهایی،گفتم کسی که عاشق است قلب یارش باید همان تنهایی او باشد
گفتی که این حرفهایت تکراری است،گفتم به جز تکرارش راهی نیست
گفتی که آغوشت را می خواهم،گفتم که منتظر بمان عزیزم
گفتی که شانه هایت را می خواهم،دلم به درد آمد از دوریت و به غم نشستم
گفتی که تو از حرفهایم پریشانی،گفتم حرفی نیست و حرفهایت شکنجه ای بیش نیست
گفتی که لبخندی بزن،گفتم که حس لبخند نیست
گفتم با این که این کلمه تکراریست و با این که باور نداری باز می گویم که دوستت دارم
چیزی نگفتی و سکوت کردی
گفتم که دوستت دارم،دوستت دارم و دوستت دارم و اشک از چشمانم سرازیر شد
و باز چیزی نگفتی و به جای سکوت این بار تو نیز مانند من اشک ریختی…