در شبکه های اجتماعی هوادار ما باشید
صفحه اصلی تالار گفتمان آرشیو عضویت ورود نقشه سایت خوراک تماس با ما طراح قالب نیوخانه - راهنمای خرید مترجم قالب
بلوک راست
موضوعات
  • پیامک ها
  • تفریح و سرگرمی
  • تصاویر
  • داستان
  • کارت پستال
  • آهنگ پیشواز
  • عکس بازیگران زن ایرانی
  • موزیک
  • فول آلبوم خوانندها
  • فیلم و سریال ایرانی
  • کلیپ
  • مداحی
  • آرایش و زیبایی
  • نرم افزار و بازی
  • دکوراسیون خانه و آشپزخانه
  • آرشیو
    لینک های دوستان
    نظرسنجی
    نظر شما در مورد این سایت چیست؟

    بلوک راست
    فیکس
    بلوک وسط
    آخرین ارسالی های انجمن

    داستان کوتاه عاشقانه

    297 بازدید شنبه 13 اردیبهشت 1393 داستان,عاشقانه,
    لایک: نتیجــــه : 0 امتیــــاز توســـط 0 نفـــر ، مجمـــوع امتیــــاز : 2

    داستان کوتاه عاشقانه

    داستان کوتاه عاشقانه

    پسر دختر زیبایی رو دید شیفتش شد چند ساعتی با هم تو خیابون

    قدم میزدن که یهو یه بنز گرون قیمت جلوی پاشون ترمز زد

    دختریه پسره گفت:خوشگذشت ولی نمیتونم همیشه پیاده

    راه برم بای نشست توی ماشین راننده بهش گفت:خانم ببخشید 

    من راننده این آقا هستم لطفت پیاده شید..................

    دانلود رمان عاشقانه لیلای قلبم

    479 بازدید پنجشنبه 21 فروردین 1393 داستان,عاشقانه,
    لایک: نتیجــــه : 0 امتیــــاز توســـط 0 نفـــر ، مجمـــوع امتیــــاز : 0

    دانلود رمان عاشقانه لیلای قلبم 

    رمان عاشقانه

    1 دانلود رمان لیلای قلبم | S*H*A*K*I*B*A کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نام رمان : لیلای قلبم 

    2 دانلود رمان لیلای قلبم | S*H*A*K*I*B*A کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نویسنده : S*H*A*K*I*B*A کاربر انجمن نودهشتیا

    3 دانلود رمان لیلای قلبم | S*H*A*K*I*B*A کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) حجم کتاب (مگابایت) : 1.6 (پی دی اف) – 0.2 (پرنیان) – 0.8 (کتابچه) – 0.2 مگابایت (epub)

    11 دانلود رمان لیلای قلبم | S*H*A*K*I*B*A کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، epub 

    4 دانلود رمان لیلای قلبم | S*H*A*K*I*B*A کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) تعداد صفحات : 158

    14 دانلود رمان لیلای قلبم | S*H*A*K*I*B*A کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) خلاصه داستان :

    داستان در مورد دختری به نام لیلاست . در زمانیکه تنها شونزده سالش بوده مجبور به ازدواج اونم به صورت کاملا سنتی میشه . با وجودیکه متمایل به این ازدواج نبوده اما با دیدن پسری که حالا نام شوهرش رو یدک میکشه پنجره های قلبش رو به روی این پسر باز میکنه و گرمی عشق رو در کنار این مرد تجربه میکنه تا اینکه……

    برای دانلود رمان عاشقانه به ادامه مطلب بروید

    داستان زیبای عشق ساده

    309 بازدید دوشنبه 18 فروردین 1393 داستان,عاشقانه,
    لایک: نتیجــــه : 0 امتیــــاز توســـط 0 نفـــر ، مجمـــوع امتیــــاز : 0

    داستان عاشقانه عشق ساده

    داستان عاشقانه

    از لحظه‌ای که در یکی از اتاق‌های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه‌ی بی‌پایانی را ادامه می‌دادند. زن می‌خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می‌خواست او همان جا بماند. از حرف‌های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است. در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آن‌ها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می‌خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است.

     

    برای خواندن متن کامل داستان عاشقانه به ادامه مطلب بروید

    داستان عاشقانه اثبات عشق

    309 بازدید جمعه 15 فروردین 1393 داستان,عاشقانه,
    لایک: نتیجــــه : 0 امتیــــاز توســـط 0 نفـــر ، مجمـــوع امتیــــاز : 3

    داستان عاشقانه اثبات عشق

    داستان عاشقانه

    پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم

    سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به

    وضوح حس می کردیم…

    می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از

    ماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه

    زندگی رویایی کافیه…بچه می خوایم چی کار؟…در واقع خودمونو گول می زدیم…

    هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…

    تا اینکه یه روز

    علی نشست رو به رومو

    گفت…اگه مشکل از من باشه …تو چی کار می کنی؟…فکر نکردم تا شک کنه که

    دوسش ندارم…خیلی سریع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر

    تو رو همه چی خط سیاه بکشم…علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس

    راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد…

    گفتم:تو چی؟گفت:من؟

     

    برای خواندن بقیه داستان به ادامه مطلب بروید

    داستان عاشقانه اندکی صبر

    309 بازدید سه شنبه 12 فروردین 1393 داستان,عاشقانه,
    لایک: نتیجــــه : 0 امتیــــاز توســـط 0 نفـــر ، مجمـــوع امتیــــاز : 0

    داستان عاشقانه اندکی صبر  

    داستان عاشقانه

    دم در بزرگ دادگاه که رسید حس بدی همه ی وجودش رو فرا گرفت.

    شاید نباید اینقدر تند می رفت.شاید بهتر بود کمی بیشتر صبر می کرد.

    یاد آخرین روز دعواشون افتاد.اون روزها خیلی کم طاقت شده بود.

    به خاطر مریضی فرهاد ،پسرعموش ،خیلی ناراحت بود.

    فرهاد پسر عموی بزرگش بود که مدتها پیش وقتی در رقابت

    با کامران سر خواستگاری از نرگس برنده نشد،سفر به خارج رو

    به موندن تو ایران ترجیح داد و حالا برگشته بود و هیچ کس از برگشتن

    و مریضی اون خبر نداشت.نرگس تنها کسی بود که در خفا پرستاری فرهاد رو هم می کرد.

     

    برای خواندن متن کامل داستان عاشقانه به ادامه مطلب بروید

    داستان عاشقانه دختر شانزده ساله

    491 بازدید سه شنبه 17 دی 1392 داستان,عاشقانه,
    لایک: نتیجــــه : 0 امتیــــاز توســـط 0 نفـــر ، مجمـــوع امتیــــاز : 4

    داستان عاشقانه دختر شانزده ساله 

    داستان عاشقانه دختر شانزده ساله

    دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود،


    صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود


    اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این


    عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد…


    برای خواندن متن کامل داستان عاشقانه به ادامه مطلب بروید

    چرا دوستم داری(دلیل دوست داشتن)

    394 بازدید چهارشنبه 20 آذر 1392 جملات عاشقانه,متن عاشقانه و احساسی,عاشقانه,
    لایک: نتیجــــه : 0 امتیــــاز توســـط 0 نفـــر ، مجمـــوع امتیــــاز : 1

    داستان عاشقانه

    یک بار دختری حین صحبت با پسری

     که عاشقش بود، ازش پرسید:

     

    - چرا دوستم داری؟ واسه چی می گی عاشقمی؟

     

    - دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا" دوست دارم

     

    - تو هیچ دلیلی رو نمی تونی

     عنوان کنی... پس چطور دوستم داری؟

    چطور میتونی بگی عاشقمی؟

     

     برای خواندن متن کامل داستان به ادامه مطلب بروید

    داستان عاشقانه و احساسی گل خشکیده

    283 بازدید جمعه 15 آذر 1392 رمان عاشقانه,عاشقانه,
    لایک: نتیجــــه : 0 امتیــــاز توســـط 1 نفـــر ، مجمـــوع امتیــــاز : 0

    داستان عاشقانه

    ” قد بالای ۱۸۰، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و …

    این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.

    توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم .

    چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لا اقل از لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد . تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود .

    تا اینکه دیدار محسن ، برادر مرجان ، یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن را از قاب ذهنم بیرون کشید.

     

    برای خواندن متن کامل داستان عاشقانه به ادامه مطلب بروید

    داستان احساسی و عاشقانه همکلاسی

    328 بازدید سه شنبه 12 آذر 1392 عاشقانه,
    لایک: نتیجــــه : 0 امتیــــاز توســـط 0 نفـــر ، مجمـــوع امتیــــاز : 0

    داستان احساسی و عاشقانه همکلاسی

    وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .

    به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .

    آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت :”متشکرم “و از من خداحافظی کرد

     

    میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .

     

    برای خواندن ادامه داستان به ادامه مطلب بروید

    داستان کوتاه عاشقانه دخترک سی دی فروش

    185 بازدید شنبه 18 خرداد 1392 عاشقانه,
    لایک: نتیجــــه : 0 امتیــــاز توســـط 0 نفـــر ، مجمـــوع امتیــــاز : 0

    داستان دختر سی دی فروش

    برای خواندن این داستان زیبا به ادامه مطلب بروید

    داستان عاشقانه جدید

    141 بازدید یکشنبه 12 خرداد 1392 عاشقانه,
    لایک: نتیجــــه : 0 امتیــــاز توســـط 0 نفـــر ، مجمـــوع امتیــــاز : 0

     

    داستان عاشقانه جدید...

    پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم كه میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت كنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم.

     

     

    تا اینكه یك روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر

     

     

    بفیه داستان در ادامه مطلب...

    داستان عاشقانه جدید پسر هوس باز و دو خواهر

    257 بازدید شنبه 11 خرداد 1392 عاشقانه,
    لایک: نتیجــــه : 0 امتیــــاز توســـط 0 نفـــر ، مجمـــوع امتیــــاز : 0

    کوچه ای محل رد شدن روزانه پسری جوان بود. روزی دختری زیبا روی از آن کوچه عبور می کرد .کوچه ای محل رد شدن روزانه پسری جوان بود. روزی دختری زیبا روی از آن کوچه عبور می کرد .پسر دلش با دیدن آن دلبر، دوام نیاورد و دنبال دختر به راه افتاد. دختر متوجه پسر شد و پرسید : چه میخواهی؟پسر با صدایی لرزان جواب داد : عاشق تو گشته ام و دلباخته ات شده ام . دختر گفت : گمان نکنم آیین دلدادگی آموخته باشی

    برای خواندن داستان کامل به ادامه مطلب بریود>>>>>

     

    داستان عاشقانه آوا و پسر سرطانی

    137 بازدید شنبه 11 خرداد 1392 عاشقانه,
    لایک: نتیجــــه : 0 امتیــــاز توســـط 0 نفـــر ، مجمـــوع امتیــــاز : 0

    همسرم با صدای بلندی گفت : تا کی میخوای 
    سرتو توی اون روزنامه فرو کنی ؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره ؟ 
    روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم . تنها دخترم آوا به نظر 
    وحشت زده می آمد و اشک در چشمهایش پر شده بود . ظرفی پر از شیر برنج در 
    مقابلش قرار داشت ، آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود ! گلویم 
    رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم : چرا چندتا قاشق گنده نمی خوری ؟ فقط 
    بخاطر بابا عزیزم ! آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک 
    کرد و گفت : باشه بابا ، می خورم ، نه فقط چند قاشق ، همشو می خوردم ولی 
    شما باید … آوا مکث کرد !!! بابا ، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم ، 
    هرچی خواستم بهم میدی ؟ دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و 
    گفتم ، قول میدم ، بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم ! ناگهان مضطرب شدم و 
    گفتم : آوا ، عزیزم ، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار 
    کنی ! بابا از اینجور پولها نداره ! باشه ؟ 
    آوا گفت : نه بابا ، من هیچ چیز گران قیمتی 
    نمیخوام ! و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو خورد ! در سکوت از دست همسرم و 
    مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن عصبانی بودم 
    ! وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد ؛ انتظار در چشمانش موج میزد . همه ما 
    به او توجه کرده بودیم و آوا گفت ، من میخوام سرمو تیغ بندازم ، همین 
    یکشنبه !!! 
    تقاضای او همین بود !!! 
    همسرم جیغ زد و گفت : وحشتناکه ! یک دختربچه 
    سرشو تیغ بندازه ؟ غیرممکنه !!! گفتم : آوا ! عزیزم ، چرا یک چیز دیگه نمی 
    خوای ؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین میشیم . خواهش می کنم ، عزیزم ، 
    چرا سعی نمی کنی احساس ما رو بفهمی ؟ 
    سعی کردم از او خواهش کنم ولی آوا گفت : 
    بابا ، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود ؟ آوا اشک می ریخت و 
    میگفت شما به من قول دادی تا هرچی میخوام بهم بدی ، حالا می خوای بزنی زیر 
    قولت ؟ 
    حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم و 
    گفتم : مرده و قولش !!! مادر و همسرم با هم فریاد زدن که : مگر دیوانه شدی ؟ 
    آوا ، آرزوی تو برآورده میشه !!! 

    صبح روز دوشنبه آوا رو با سر تراشیده شده و صورتی گرد به مدرسه بردم ! دیدن 
    دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشایی بود . آوا بسوی من 
    برگشت و برایم دست تکان داد و من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم . 
    در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و 
    با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت : آوا ، صبر کن تا منم بیام !!! چیزی 
    که باعث حیرت من شد ، دیدن سر بدون موی آن پسر بود ، با خودم فکر کردم ، پس 
    موضوع اینه !!! خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه خودش رو 
    معرفی کنه گفت : دختر شما ، آوا ، واقعا فوق العاده ست و در ادامه گفت : 
    پسری که داره با دختر شما میره ، پسر منه ! اون سرطان خون داره !!! زن مکث 
    کرد تا صدای هق هق خودش رو خفه کنه و ادامه داد : در تمام ماه گذشته هریش 
    نتونست به مدرسه بیاد و بر اثر عوارض جانبی شیمی درمانی تمام موهاشو از دست 
    داده ! نمی خواست به مدرسه برگرده ، آخه می ترسید هم کلاسی هاش بدون اینکه 
    قصدی داشته باشن مسخره ش کنن . آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که 
    ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده !!! اما ، حتی فکرشو هم نمی کردم که 
    اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه !!!!! 
    آقا ! شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین ! 
    سر جام خشک شده بودم و شروع کردم به گریه کردن !!! 

    عکس با شعر عاشقانه

    225 بازدید شنبه 11 خرداد 1392 عاشقانه,
    لایک: نتیجــــه : 0 امتیــــاز توســـط 0 نفـــر ، مجمـــوع امتیــــاز : 0

    لیلی و مجنون

    161 بازدید جمعه 10 خرداد 1392 عاشقانه,
    لایک: نتیجــــه : 0 امتیــــاز توســـط 0 نفـــر ، مجمـــوع امتیــــاز : 0

    میگن یه روز لیلی واسه مجنون پیغام فرستاد که انگار خیلی دوست داری منو ببینی؟ اگه نیمه شب بیای بیرون شهر کنار فلان باغ می بینمت.

    مجنون که شیفته دیدار لیلی بود چندین ساعت قبل از موعد مقرر رفت و در محل قرار نشست.

    نیمه شب لیلی اومد و وقتی اونو تو خواب عمیق دید از کیسه ای که به همراه داشت چند مشت گردو برداشت و ریخت تو جیبهای مجنون و رفت.

    مجنون وقتی چشم باز کرد خورشید طلوع کرده بود آهی کشید و گفت: ای دل غافل یار آمد و ما در خواب بودیم.افسرده و پریشون برگشت به شهر.

    در راه یکی از دوستانش اونو دید و پرسید: چرا اینقدر ناراحتی؟! و وقتی جریان را شنید با خوشحالی گفت: این که عالیه ! آخه نشونه اینه که لیلی به دو دلیل تو رو خیلی دوست داره !

    دلیل اول اینکه: خواب بودی و بیدارت نکرده! و به طور حتم به خودش گفته : اون عزیز دل من که تو خواب نازه پس چرا بیدارش کنم؟!

    و دلیل دوم اینکه: وقتی بیدار می شدی گرسنه بودی و لیلی طاقت این رو نداشت پس برات گردو گذاشته تا بشکنی و بخوری !

    مجنون سری تکان داد و گفت: نه ! اون می خواسته بگه: تو عاشق نیستی ! اگه عاشق بودی که خوابت نمی برد ! تو رو چه به عاشقی؟ بهتره بری گردو بازی کنی !

    عشق (بی منت) برتره

    257 بازدید جمعه 10 خرداد 1392 عاشقانه,
    لایک: نتیجــــه : 0 امتیــــاز توســـط 0 نفـــر ، مجمـــوع امتیــــاز : 0

    روزی خورشید و باد با هم در حال گفتگو بودن و هر کدوم نسبت به اون یکی ابراز برتری میکرد، باد به خورشید می گفت که من از تو قویتر هستم، خورشید هم ادعا میکرد که اون قدرتمندتره . گفتن بیایم امتحان کنیم، خب حالا چه طوری؟ دیدن مردی در حال عبور بود که کتی به تن داشت . باد گفت که من میتونم کت اون مرد رو از تنش در بیارم ، گفت پس شروع کن.

    باد وزید و وزید، با تمام قدرتی که داشت به زیر کت این مرد می کوبید،در این هنگام مرد که دید نزدیکه کتش رو از دست بده،دکمه های اونو بست و با دو دستش هم اونو محکم چسبید.باد هر چه کرد نتونست کت مرد رو از تنش بیرون بیارهو با خستگی تموم رو به خورشید کرد و گفت:عجب آدم سرسختی بود، هر چی تلاش کردم موفق نشدم،مطمئن هستم که تو هم نمی تونی

    خورشید گفت تلاشم رو می کنم و شروع کرد به تابیدن،پرتوهای پر مهرش رو بر سر مرد بارید و اونو گرم کرد.مرد که تا چند لحظه قبل با تمام قدرت سعی در حفظ کتش داشت دید که ناگهان هوا تغییر کرده و با تعجب به خورشید نگاه کرد،دید از اون باد خبری نیست، احساس آرامش و امنیت کرد.

    با تابش مدام و پر مهر خورشید اون هم گرم شد و دید که دیگه نیازی به اینکه کت رو به تن داشته باشه نیست،بلکه به تن داشتن اون باعث آزار و اذیت اون می شه.به آرومی کت رو از تنش در آورد و روی دستش گذاشت

    باد سر به زیر انداخت و فهمید که:خورشید پر عشق و محبت که بی منت به دیگران پرتوهای خودش رو می بخشه ، بسیار از اون که می خواست به زور کاری رو به انجام برسونه قویتره.باز هم عشق (بی منت) برتره….

    عشـــق بی پایان (داستان کوتاه) -

    129 بازدید جمعه 10 خرداد 1392 عاشقانه,
    لایک: نتیجــــه : 0 امتیــــاز توســـط 0 نفـــر ، مجمـــوع امتیــــاز : 0

    پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند . .  .  پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: “باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب دیدگی یا شکستگی نداشته باشه “  پیرمرد غمگین شد، گفت خیلی عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست

    پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند . او گفت : همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. امروز به حد کافی دیر شده نمی خواهم تاخیر من بیشتر شود ! یکی از پرستاران به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند . پیرمرد با اندوه گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه نخواهد شد ! او حتی مرا هم نمی شناسد

    پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟! پیرمرد با صدایی گرفته،به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است


    زوج موتور سوار

    198 بازدید جمعه 10 خرداد 1392 عاشقانه,
    لایک: نتیجــــه : 0 امتیــــاز توســـط 0 نفـــر ، مجمـــوع امتیــــاز : 0

    عکس عاشقانه

    مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.

    زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.

    مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.

    زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.

    مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.

    …………………..

    برای خواندن بقیه ی این داستان کوتاه عاشقانه و زیبا روی ادامه مطلب کلیک کنید.

    داستان یک عشق واقعی

    143 بازدید چهارشنبه 08 خرداد 1392 عاشقانه,
    لایک: نتیجــــه : 0 امتیــــاز توســـط 0 نفـــر ، مجمـــوع امتیــــاز : 0

    kolbe34

    پسر: ضعیفه!دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم!

    دختر: توباز گفتی ضعیفه؟

    پسر: خب… منزل بگم چطوره؟

    دختر: وااااای… از دست تو!

    پسر: باشه… باشه ببخشید ویکتوریا خوبه؟

    دختر:اه…اصلاباهات قهرم.

    پسر: باشه بابا… توعزیز منی، خوب شد؟… آشتی؟

    دختر:آشتی… راستی گفتی دلت چی شده بود؟

    پسر: دلم! آها یه کم می پیچه…! ازدیشب تاحالا.

    دختر: … واقعا که!

    پسر: خب چیه؟ نمیگم مریضم اصلا… خوبه؟

    دختر: لوووس!

    بقیه متن در ادامه مطلب>>>>>>>

    قهوه نمکی-حـــــتما بخونید

    137 بازدید دوشنبه 06 خرداد 1392 عاشقانه,
    لایک: نتیجــــه : 0 امتیــــاز توســـط 0 نفـــر ، مجمـــوع امتیــــاز : 0

    پسر، دختر را در یک مهمانی ملاقات کرد.

    خیلی برجسته بود، خیلی از پسرها دنبالش بودند در حالیکه پسر کاملا طبیعی بود

    و هیچکس بهش توجه نمی کرد …آخر مهمانی، دختر را به نوشیدن یک قهوه دعوت کرد

    ، دختر شگفت زده شد اما از روی ادب، دعوتش را قبول کرد.در یک کافی شاپ نشستند،

    پسر عصبی تر از آن بود که چیزی بگوید، دختر احساس راحتی نداشت و با خودش فکر

    می کرد “خواهش می کنم اجازه بده برم خونه…” .یکدفعه پسر پیش خدمت را صدا کرد،

    “میشه لطفا یک کم نمک برام بیاری؟ می خوام بریزم تو قهوه ام.” همه بهش خیره شدند

     

    ادامه داستان در ادامه مطلب ...


    بلوک وسط
    بلوک چپ
    ورود به سایت
    عضویت سریع
    نام کاربری :
    رمز عبور :
    تکرار رمز :
    موبایل :
    ایمیل :
    نام اصلی :
    کد امنیتی :
     
    کد امنیتی
     
    بارگزاری مجدد
    آمارگیر
      آمار مطالب
      کل مطالب : 3102
      کل نظرات : 116
      آمار کاربران
      افراد آنلاين : 6
      تعداد اعضا : 671
      آمار بازديد
      بازديد امروز : 175
      بازديد ديروز : 278
      بازديد کننده امروز : 122
      بازديد کننده ديروز : 144
      گوگل امروز : 4
      گوگل ديروز: 2
      بازديد هفته : 175
      بازديد ماه : 1,642
      بازديد سال : 47,331
      بازديد کلي : 2,908,287
      اطلاعات شما
      آي پي : 18.226.28.197
      مرورگر : Safari 5.1
      سيستم عامل :
    بلوک چپ
    فیکس
    مطالب جدید
    • خرید و قیمت جاکفشی دیواری و ایستاده
    • مدل بلوز و سارافون زنانه تابستان 2015
    • عکسهای مدل لباس کره ای 2015
    • عکسهای عاشقانه فانتزی 2015
    • مدل عینک آفتابی زنانه 2015
    • فال روز جمعه 12 تیرماه 1394
    • ۳ سوالی که در اولین جلسه آشنایی حتماً باید بپرسید
    • همه چیز درباره خود ارضایی در زنان
    • مدل لباس مجلسی زنانه 2015
    • گاهی بهتر است زنان برای رابطه جنسی پیشقدم شوند
    • مدل صندل های شیک تابستان 94
    • فال روز سه شنبه 9 تیرماه 1394
    • مدل های شیک لباس زنانه 2015
    • آموزش آرایش بنفش چشم
    • نکاتی مفید درباره مسائل جنسی
    • فال روز شنبه 6 تیرماه 1394
    • جدیدترین مدل مو های کوتاه 2015
    • موانعی برای عشق ما
    • مدل پیراهن دختر بچه ها تابستان 94
    • مدل مانتوهای شیک تابستانه 2015
    مطالب پربازدید
    • عکسهای کیک تولد جدید 92
    • تصاویر زیبای کیک سالگرد ازدواج 2013
    • عکس های متحرک واقعی
    • عکس های گل رز متحرک
    • عکس های عاشقانه جدید از دختران فانتزی
    • عکس های عاشقانه احساسی دو نفره
    • عکس های عاشقانه فانتزی دختر و پسر 2013
    • عکس های عاشقانه فانتزی دختر و پسر
    • تصاویر کیک تولد جدید 2013
    • تصاویر متحرک عاشقانه واقعی
    • عکسهای عاشقانه کارتونی دختر تنها
    • تصاویر متحرک عاشقانه واقعی
    • عکسهای خاص عاشقانه تو ماشین
    • مدل مانتو کره ای 2013
    • عکسهای عاشقانه دختر تنها
    • عکسهای زیبای عاشقانه گل رز
    • تصاویر کیک تولد 1392
    • مدل لباس کره ای دخترانه جدید
    • عکس عاشقانه دختر و پسر
    • عکسهای فانتزی عاشقانه از دختر و پسر
    مطالب تصادفی
    • از دوریت
    • پسرا چه دخترايي رو دوس دارن
    • نگران خودمم که چه جوری بی تو بمونم
    • دفتر عشـــق که بسته شـد
    • آغوش گرمم باش!
    • عکس های زیبا از طبیعت جدید 92
    • عکسهای مدل لباس دختران کره ای 2013
    • دلــــم یــــک دیــــدار
    • عکسهای متحرک کارتونی فانتزی
    • جملات عاشقانه متن زیبا متن های عاشقانه
    • عاشق بهترین ها نباش
    • تصاویر کارت پستال  زیبای عاشقانه
    • مدل شیک دمپایی روفرشی 2014
    • هیچ نبود...
    • فال روز سه شنبه 27 آبان 1393
    • پُرم از دلتنگی............
    • دانلود رمان عاشقانه لیلای قلبم
    • عکسهای متحرک عاشقانه کارتونی
    • فال روزانه سه شنبه 01 مهرماه 1393
    • به سلامتی تو...