در شبکه های اجتماعی هوادار ما باشید
صفحه اصلی تالار گفتمان آرشیو عضویت ورود نقشه سایت خوراک تماس با ما طراح قالب نیوخانه - راهنمای خرید مترجم قالب
بلوک راست
موضوعات
  • پیامک ها
  • تفریح و سرگرمی
  • تصاویر
  • داستان
  • کارت پستال
  • آهنگ پیشواز
  • عکس بازیگران زن ایرانی
  • موزیک
  • فول آلبوم خوانندها
  • فیلم و سریال ایرانی
  • کلیپ
  • مداحی
  • آرایش و زیبایی
  • نرم افزار و بازی
  • دکوراسیون خانه و آشپزخانه
  • آرشیو
    لینک های دوستان
    نظرسنجی
    نظر شما در مورد این سایت چیست؟

    بلوک راست
    فیکس
    بلوک وسط
    آخرین ارسالی های انجمن

    داستان عاشقانه و احساسی گل خشکیده

    283 بازدید جمعه 15 آذر 1392 رمان عاشقانه,عاشقانه,
    لایک: نتیجــــه : 0 امتیــــاز توســـط 1 نفـــر ، مجمـــوع امتیــــاز : 0

    داستان عاشقانه

    ” قد بالای ۱۸۰، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و …

     

    این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.

    توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم .

     

    چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لا اقل از لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد . تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود .

     

    تا اینکه دیدار محسن ، برادر مرجان ، یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن را از قاب ذهنم بیرون کشید.

     

    از این بهتر نمیشد. محسن همانی بود که میخواستم ( البته با کمی اغماض!) ولی خودش

    بود . همان قدر زیبا ،با وقار ، قد بلند ، با شخصیت و …

     

    در همان نگاه اول چنان مجذوبش شدم که انگار سالها عاشقش بوده ام و وقتی فردای آن روز

    مرجان قصه ی دلدادگی محسن به من را تعریف کرد ، فهمیدم که این عشق یکطرفه نیست.

    وای که آن روز ها چقدر دنیا زیباتر شده بود . رویاهایم به حقیقت پیوسته بود و دنیای واقعی در نظرم خیال انگیز مینمود.

     

    به اندازه یی که گاهی وقت ها میترسیدم نکند همه ی اینها خواب باشد .

     

    اما محسن از من مشتاق تر بود و به قدری در وصال مان عجله داشت که میخواست قبل از

    رفتن به سربازی به خواستگاری ام بیاید و با هم نامزد بشویم.

     

    ولی پدرم با این تعجیل مخالفت کرد و موضوع به بعد از اتمام دوران خدمت محسن موکول شد.

     

    محسن که به سربازی رفت ، پیوندمان محکم تر شد . چرا که داغ دوری ، آتش عشق را در

    وجودمان شعله ورتر کرده بود و اگر قبل از آن هفته یی یک بار با هم تماس داشتیم ، حالا هر

    روز محسن به من تلفن میکرد و مرتب برایم نامه مینوشت.

     

    هر بار که به مرخصی می آمد آن قدر برایم سوغاتی می آورد که حتی مرجان هم حسودی

    اش میشد !

     

    اما درست زمانی که چند روزی به پایان خدمت محسن نمانده بود و من از نزدیکی وصال مان در پوست خود نمیگنجیدم ، ناگهان حادثه یی ناگوار همه چیز را به هم ریخت .

     

    انفجار یک مین باز مانده از جنگ منجر به قطع یکی از پاهای محسن شد

     

    این خبر تلخ را مرجان برایم آورد همان کسی که اولین بار پیام آور عشق محسن بود .

     

    باورم نمیشد روزهای خوشی ام به این زودی به پایان رسیده باشند .چقدر زود آشیان آرزوهایم  ویران شده بود و از همه مهمتر سوالاتی بود که مرا در برزخی وحشتناک گرفتار کرده بود . آیا من از شنیدن خبر معلولیت محسن برای خودش ناراحت بودم یا اینکه . . .

     

    آیا محسن معلول ، هنوز هم میتوانست مرد رویاهایم باشد ؟ آیا او هنوز هم در حد و اندازه

    های من بود ؟!

     

    منی که آن قدر ظاهر زیبای شوهر آینده ام برایم اهمیت داشت !!

     

    محسن را که آوردند هنوز پاسخ سوالاتم را نیافته بودم و با خودم در کشمکش بودم .

     

    برای همین تا مدتها به ملاقاتش نرفتم تا اینکه مرجان به سراغم آمد .

     

    آن روز مرجان در میان اشک و آه ، از بی وفایی من نالید و از غم محسن گفت . از اینکه او

    بیشتر از معلولیتش ، ناراحت این است که چرا من ، به ملاقاتش نرفته ام .

     

    مرجان از عشق محسن گفت از اینکه با وجود بی وفائی من ، هنوز هم دیوانه وار دوستم دارد و

     

    از هر کسی که به ملاقاتش می رود سراغم را میگیرد.

     

    هنگام خداحافظی ، مرجان بسته یی کادو پیچی شده جلویم گرفت و گفت:

     

    این آخرین هدیه یی است که محسن قبل از مجروحیتش برایت تهیه کرده بود . دقیقا نمیدونم

    توش چیه اما هر چی هست ، محسن برای تهیه ی اون ، به منطقه ی مین گذاری شده رفته

    بود و . . . این هم که می بینی روی کادوش خون ریخته ، برای اینه که موقع زخمی شدن ، کادو دستش بوده و به خاطر علاقه ی به تو ، حاضر نشده بود اون رو از خودش دور کنه .

     

    بعد نامه یی به من داد و گفت :

     

    این نامه رو محسن امروز برای تو نوشت و گفت که بهت بگم :

     

    ( نامه و هدیه رو با هم باز کنی )

     

    مرجان رفت و ساعت ها آن کادوی خونین در دستم بود و مثل یک مجسمه به آن خیره مانده

    بودم اما جرات باز کردنش را نداشتم .

     

    خون خشکیده ی روی آن بر سرم فریاد میزد و عشق محسن را به رخم میکشید و به طرز فکر

    پوچم ، میخندید.

     

    مدتی بعد یک روز که از دانشگاه بر میگشتم وقتی به مقابل خانه مان رسیدم ، طنین صدای

    آشنائی که از پشت سرم می آمد ، سر جایم میخکوبم کرد .

     

    _ سلام مژگان . . .

     

    خودش بود . محسن ، اما من جرات دیدنش را نداشتم .

    مخصوصا حالا که با بی وفائی به ملاقاتش نرفته بودم .

    چطور میتوانستم به صورتش نگاه کنم !

    مدتی به همین منوال گذشت تا اینکه دوباره صدایم کرد

    و این بار شنیدن صدایش لرزه بر اندامم انداخت .

    _ منم محسن ، نمی خوای جواب سلامم رو بدی ؟

    در حالی که به نفس نفس افتاده بودم بدون اینکه به طرفش برگردم گفتم

     

    _ س . . . . سلام . . .

    _ چرا صدات میلرزه ؟ چرا بر نمی گردی ! نکنه یکی از پاهای تو هم قطع شده که نمیتونی این کار رو بکنی ؟

     

    یا اینکه نکنه اونقدر از چشات افتادم که حتی نمی خوای نگام کنی ! . . .

     

    این حرفها مثل پتک روی سرم فرود می آمدند . طوری که به زور خودم را سر پا نگه داشته

    بودم .

     

    حرفهایش که تمام شد . مدتی به سکوت گذشت و من هنوز پشت به او داشتم .

     

    تا وقتی که از چلق و چلق عصایش فهمیدم که دارد میرود .

     

    آرام به طرفش برگشتم و او را دیدم ، با یک پا و دو عصای زیر بغلی . . . کمی به رفتنش نگاه

    کردم ، ناگهان به طرفم برگشت و نگاهمان به هم گره خود .

     

    وای ! که چقدر دوست داشتم زمین دهان باز میکرد و مرا می بلعید تا مجبور نباشم آن نگاه

    سنگین را تحمل کنم .

     

    نگاهی که کم مانده بود ستون فقراتم را بشکند !

     

    چرایش را نمیدانم . اما انگار محکوم به تحمل آن شرایط شده بودم که حتی نمیتوانستم چشمهایم را ببندم .

     

    مدتی گذشت تا اینکه محسن لبخندی زد و رفت . . .

     

    حس عجیبی از لبخند محسن برخاسته بود . سوار بر امواج نوری ، به دورن چشمهایم رخنه

    کرد و از آنجا در قلبم پیچید و همچون خون ، از طریق رگهایم به همه جای بدنم سرایت کرد .

     

    داخل خانه که شدم با قدمهای لرزان ، هر طور که بود خودم را به اتاقم رساندم و روی تختم ولو شدم . تمام بدنم خیس عرق شده بود . دستهایم می لرزید و چشمهایم سیاهی میرفت . اما

     

    قلبم . . .

    قلبم با تپش میگفت که این بار او میخواهد به مغزم یاری برساند و آن در حل معمائی که از

    حلش عاجز بودم کمک کند .

     

    بله ، من هنوز محسن را دوست داشتم و هنوز خانه ی قلبم از گرمای محبتش لبریز بود که

    چنین با دیدن محسن ، به تپش افتاده بود و بی قراری میکرد.

     

    ناخودآگاه به سراغ کادو رفتم و آن را گشودم . داخل آن چیزی نبود غیر از یک شاخه گلی

    خشکیده که بوی عشق میداد .

     

    به یاد نامه ی محسن افتادم و آن را هم گشودم .

     

    ( سلام مژگان ، میدانم الان که داری نامه را میخوانی من از چشمت افتاده ام ، اما دوست دارم چیز هائی در مورد آن شاخه گل خشکیده برایت بنویسم . تا بدانی زمانی که زیبائی آن گل مرا به هوس انداخت تا آن را برایت بچینم ، میدانستم گل در منطقه خطرناکی روییده ، اما چون تو را خیلی دوست داشتم و میخواستم قشنگترین چیز ها برای تو باشد . جلو رفتم و . . .

    بعد از مجروحیتم که تو به ملاقاتم نیامدی ، فکر کردم از دست دادن یک پا ، ارزش کندن آن گل را نداشته .

     

    اما حالا که درام این نامه را می نویسم به این نتیجه رسیده ام که من با دیدن آن گل ، نه فقط به خاطر تو ، که درواقع به خاطر عشق خطر کردم و جلو رفتم ، عشق ارزش از دست دادن جان را دارد ، چه برسد به یک پا و … )

     

    گریه امانم نداد تا بقیه ی نامه را بخوانم . اما همین چند جمله محسن کافی بود ، تا به تفاوت درک عشق ، بین خودم و محسن پی ببرم و بفهمم که مقام عشق در نظر او چقدر والا است و در نظر من چقدر پست ….

     

    چند روزی گذشت تا اینکه بر شرمم فایق آمدم . به ملاقات محسن رفتم و گفتم که ارزش

    عشق او برای من آن قدر زیاد است که از دست دادن یک پایش در برابر آن چیزی نیست و از او خواستم که مرا ببخشد.

     

    اکنون سالها ست که محسن مرا بخشیده و ما درکنار یکدیگر زندگی شیرینی را تجربه میکنیم.

     

    ما ، هنوز آن کادوی خونین و آن شاخه گل خشکیده را به نشانه ی عشق مان نگه داشته

    ایم..! “

    منبع:topforum.ir

    منبع:beytoote.com

    برچسب ها :


    پست های مرتبط :


    ارسال نظر
    کد امنیتی رفرش

    بلوک وسط
    بلوک چپ
    ورود به سایت
    عضویت سریع
    نام کاربری :
    رمز عبور :
    تکرار رمز :
    موبایل :
    ایمیل :
    نام اصلی :
    کد امنیتی :
     
    کد امنیتی
     
    بارگزاری مجدد
    آمارگیر
      آمار مطالب
      کل مطالب : 3102
      کل نظرات : 116
      آمار کاربران
      افراد آنلاين : 2
      تعداد اعضا : 671
      آمار بازديد
      بازديد امروز : 1,560
      بازديد ديروز : 277
      بازديد کننده امروز : 89
      بازديد کننده ديروز : 143
      گوگل امروز : 0
      گوگل ديروز: 0
      بازديد هفته : 3,697
      بازديد ماه : 7,256
      بازديد سال : 52,945
      بازديد کلي : 2,913,901
      اطلاعات شما
      آي پي : 18.225.149.136
      مرورگر : Safari 5.1
      سيستم عامل :
    بلوک چپ
    فیکس
    مطالب جدید
    • خرید و قیمت جاکفشی دیواری و ایستاده
    • مدل بلوز و سارافون زنانه تابستان 2015
    • عکسهای مدل لباس کره ای 2015
    • عکسهای عاشقانه فانتزی 2015
    • مدل عینک آفتابی زنانه 2015
    • فال روز جمعه 12 تیرماه 1394
    • ۳ سوالی که در اولین جلسه آشنایی حتماً باید بپرسید
    • همه چیز درباره خود ارضایی در زنان
    • مدل لباس مجلسی زنانه 2015
    • گاهی بهتر است زنان برای رابطه جنسی پیشقدم شوند
    • مدل صندل های شیک تابستان 94
    • فال روز سه شنبه 9 تیرماه 1394
    • مدل های شیک لباس زنانه 2015
    • آموزش آرایش بنفش چشم
    • نکاتی مفید درباره مسائل جنسی
    • فال روز شنبه 6 تیرماه 1394
    • جدیدترین مدل مو های کوتاه 2015
    • موانعی برای عشق ما
    • مدل پیراهن دختر بچه ها تابستان 94
    • مدل مانتوهای شیک تابستانه 2015
    مطالب پربازدید
    • عکسهای کیک تولد جدید 92
    • تصاویر زیبای کیک سالگرد ازدواج 2013
    • عکس های متحرک واقعی
    • عکس های گل رز متحرک
    • عکس های عاشقانه جدید از دختران فانتزی
    • عکس های عاشقانه احساسی دو نفره
    • عکس های عاشقانه فانتزی دختر و پسر 2013
    • عکس های عاشقانه فانتزی دختر و پسر
    • تصاویر کیک تولد جدید 2013
    • تصاویر متحرک عاشقانه واقعی
    • عکسهای عاشقانه کارتونی دختر تنها
    • تصاویر متحرک عاشقانه واقعی
    • عکسهای خاص عاشقانه تو ماشین
    • مدل مانتو کره ای 2013
    • عکسهای عاشقانه دختر تنها
    • عکسهای زیبای عاشقانه گل رز
    • تصاویر کیک تولد 1392
    • مدل لباس کره ای دخترانه جدید
    • عکس عاشقانه دختر و پسر
    • عکسهای فانتزی عاشقانه از دختر و پسر
    مطالب تصادفی
    • عکسهای بلوز و شلوار مجلسی 2014
    • تنهای تنها
    • دانلود ماهنامه ی کج و کوله آذر ۹۳
    • دریا
    • عکسهای دو نفره عاشقانه تو ماشین
    • عــــــــــــــــاشـــــــــقــــــــــانــــــــــه تــــــــریـــــــن
    • متن های زیبای عاشقانه
    • فال روزانه دوشنبه 3 شهریور 1393
    • دکلمه عاشقانه از مریم حیدر زاده
    • دانلود رمان عاشقانه
    • آموزش آرایش صورت
    • اس ام اس امام زمان(عج)
    • گردنــم درد می کنــد .
    • خرید مانتو تابستانه طرح گلاریس
    • حافظ
    • عکس های تولد ( متحرک و زیبا )
    • برایش تنها ترینی
    • خرید پستی روغن شتر مرغ مخصوص آسیب های پوستی
    • دلمـ گرفتهـ (نفرینـ بر عشقـــ)
    • هفت توصیه مهم قبل از ازدواج