عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
محرم ماه آن عبدخدا | 0 | 226 | love77 |
دوست يابي | 3 | 319 | paniiiz |
بسلامتی خودم | 2 | 425 | golemaryam |
عکس سلفی سردار آزمون بعد از برد با تماشاگران ایران | 1 | 300 | farzad |
بسلامتی.... | 0 | 324 | love77 |
تو اینجایی ! کنار دستم .. | 0 | 317 | roya72 |
لیورپول مشتری جدید سردار آزمون | 0 | 400 | farzad |
آرسنال خواستار جذب سردار آزمون شد | 0 | 349 | farzad |
علی کریمی: برای بازگشت به پرسپولیس امید دارم/ پرسپولیس هنوز شانس قهرمانی دارد | 0 | 299 | farzad |
علی کریمی در پاسخ به کیروش: آمادهام! | 0 | 305 | farzad |
با من امشب چیزی از رفتن نگو
نه! نگو! از این سفر با من نگو
من به پایان می رسم از کوچ تو
با من از آغاز این مردن نگو
کاش می شد لحظه ها را پس گرفت
کاش می شد از تو بود و تا تو بود
کاش می شد در تو گم شد از همه
کاش می شد تا همیشه با تو بود
با من امشب چیزی از رفتن نگو
نه! نگو! از این سفر با من نگو
من به پایان می رسم از کوچ تو
با من از آغاز این مردن نگو
بقیه مطلب در ادامه مطلب
گاهی نفس به تیزی شمشیر میشود
از هرچه زندگیست دلت سیر میشود
کاری ندارم از که ،کجایی،چه میکنی
بی عشق سر مکن که دلت پیر میشود
دلتنگی های منو هیچ قلمی نمی تونه بنویسه
دلتنگی های من ازجنس سکوته
سکوتی که در چشمان تو فریاد میشود
مدام گريه كرده ام
و شعر خيس گفته ام
از آن زمان كه رفته اي .
بدون تو
نشد كه زندگي كنم.
رفته ام اما ، در خانه را
وا گذاشتم
و شعرهاي روي بند رخت را
- به عمد -
جا گذاشتم.
از كوچ آمده اي و
از كوچه مي روي
يعني
آنكه براي ديدنش
همه پنجره ها را صبركردم
تو نبودي؟!
تسبیح:
يكباره
روي زمين غلتيدند
دانه هاي كوچك باران.
تسبيح يكي از فرشته ها
پاره شده بود.
دراز می کشم
روبروی آسمان
با سرانگشت خیالم می کشم
ستاره ای نیمه جان...
نشسته بر بالینش
آدمکی تنها...
دعا بر لب
در حسرت آمین ها...
آدمک غمگین
چقدر شبیه من
ستاره ای ندارد
میان هفت آسمان...
دریای نگاهت آرام بود
جذب موج های مهربانیت شدم...
نمی دانستم
در پس آنهمه آرامش
طوفانی نهفته
خشمگین
چنان در هم کوبید
احساسم را
غرق شدم...
خسته
شکسته
غمگین
ببین چطور
بازیچه ی جزر و مد احساست شدم...
گاهی وقتا یه عمر نمی تونی خودتو ببخشی
که چرا به اندازه لحظه ای به حرف وقول یکی اعتماد کردی
چون بعضی ها به اندازه یه ثانیه هم ارزش ولیاقت خوب فکر کردن وندارن
شرافت گرگ خیلی بهتر از روباه مکاره..
گل پامچال، گل پامچال ، بیرون بیا
فصل بهاره ، عزیز موقع کاره
شکوفاهان، غنچه وا کنید، غنچه وا کنید
بلبل سر داره ؛ بلبل سر داره
بیا دل بیقراره ، بیا فصل بهاره
گل پامچال، گل پامچال ، بیرون بیا
فصل بهاره ، عزیز موقع کاره
شکوفاهان، غنچه وا کنید، غنچه وا کنید
بلبل سر داره ؛ بلبل سر داره
بیا دل بیقراره ، بیا فصل بهاره
بیا بشیم کاول اوسانیم، دانه بشانیم
هر تومی جانه، عزیز موقع کاره؛ بیا فصل بهاره
مهتاب شبان، مهتاب شبان
آیم و آیم ، آیم و دیگ دی سر؛ عزیز می جان و دلبر
مهتاب شبان، مهتاب شبان
آیم و آیم ، آیم و دیگ دی سر؛ عزیز می جان و دلبر
ب بیا بشیم کاول اوسانیم، دانه بشانیم
هر تومی جانه، عزیز موقع کاره؛ بیا فصل بهاره
گل پامچال، گل پامچال ، بیرون بیا
فصل بهاره ، عزیز موقع کاره
شکوفاهان، غنچه وا کنید، غنچه وا کنید
بلبل سر داره ؛ بلبل سر داره
بعضی وقتا مجبوری تو فضای بغضت بخندی
دلت بگیره ولی دلگیری نکنی
شاکی بشی ولی شکایت نکنی
گریه کنی اما نذاری اشکات پیدا شن
خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدش بگیری
خیلی حرفارو بشنوی ولی نشنیده بگیری
خیلی هادلتو بشکنن و تو فقط سکوت کنی. . .
می شود باران ببارد؟
همین امشب!
قول می دهم فقط
قطره های پاکش را بغل کنم!
و بی هیچ اشکی
دستهایش را بگیرم
قول می دهم
فقط بویش را حس کنم!
اصلا اگر ببارد
فقط از پشت پنجره نگاهش می کنم
قول می دهم برایش شعر نگویم
فقط... می شود؟
امشب.... ؟
خدایا
دلم به اندازه تمام روزهای بارانی تنگ است
تویی که الان دلت واسه یه بی معرفت تنگه . . .
تویی که میخوای بهش زنگ بزنی ولی غرورت نمیذاره...
تویی که بغضتو قورت میدی که یه وقت گریه نکنی ...
تویی که هر آهنگی گوش میدی یاد یه نفر میفتی...
تویی که تا میای یه کاری کنی میگی : بیخیال...
تویی که واس خودت آواز میخونی....
تویی که این روزا توی دنیای مجازی غرق شدی...
تویی که حتی توی دنیای مجازی هم خودتو گم کردی...
تویی که نمیدونی چه ریختی خودتو خالی کن...
به سلامتی تو...
وقتی فهمیدی قرار نیست با هر زن یا دختری که دوست شدی،به رختخواب بری ؛
هر وقت یاد گرفتی بدون توقع دوستی کنی ...
هر وقت فهمیدی هر کسی که دوستت شد ،دوست دخترت نیست
و برای جواب سلامش باید به یک علیک محترمانه فکر کنی نه به پیدا کردن یک مكان خالی ...
اونوقت میتونی
روی همراهی و همدلی یک جنس مخالفت حساب کنی
شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
!!!هیچ
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریاب
ن روزها شوری بود و صدایی حتی در سکوت
آن روزها هیاهوی زندگی بود
آن روزها بودند؛ایمان داشتم که بودند
این روزها نه شوری مانده ، نه هیاهویی
این روزها سکوت زندگی هست ولی شک دارم که صدایی باشد
این روزها فقط هستند و من شک دارم به این "روزها
هیچکس
همه چیز را
برای همیشه به باخت نمی دهد.
این بازی آنقدر ادامه خواهد داشت
که یا سپیده سر بزند
و یا ما
لباسی سفید به تن کنیم.
صبور باش
فردا
حکایت این بازی هم
تمام خواهد شد...............
دارم فکر میکنم...
کسی که با رفتنش خوشبختی رو ازت می گیره
چه جوری می تونه بهت بگه
روزی هزار باربرات ارزوی خوشبختی می کنم
گل پامچال، گل پامچال ، بیرون بیا
فصل بهاره ، عزیز موقع کاره
شکوفاهان، غنچه وا کنید، غنچه وا کنید
بلبل سر داره ؛ بلبل سر داره
بیا دل بیقراره ، بیا فصل بهاره
گل پامچال، گل پامچال ، بیرون بیا
فصل بهاره ، عزیز موقع کاره
شکوفاهان، غنچه وا کنید، غنچه وا کنید
بلبل سر داره ؛ بلبل سر داره
بیا دل بیقراره ، بیا فصل بهاره
بیا بشیم کاول اوسانیم، دانه بشانیم
هر تومی جانه، عزیز موقع کاره؛ بیا فصل بهاره
مهتاب شبان، مهتاب شبان
آیم و آیم ، آیم و دیگ دی سر؛ عزیز می جان و دلبر
مهتاب شبان، مهتاب شبان
آیم و آیم ، آیم و دیگ دی سر؛ عزیز می جان و دلبر
ب بیا بشیم کاول اوسانیم، دانه بشانیم
هر تومی جانه، عزیز موقع کاره؛ بیا فصل بهاره
گل پامچال، گل پامچال ، بیرون بیا
فصل بهاره ، عزیز موقع کاره
شکوفاهان، غنچه وا کنید، غنچه وا کنید
بلبل سر داره ؛ بلبل سر داره
دیگر آن مجنون سابق نیستم
آن بیابان گرد عاشق نیست
اینک از اهل نسیم و سایه ام
با تب صحرا موافق نیستم
با سلامی با خیالی دل خوشم
در تکاپوی حقایق نیستم
بس کنید اصرار را، بی فایده ست
من برای عشق لایق نیستم
دلم نمی آید مست نشوم از عطر نگاهت
دلم نمی آید..
دلم نمی آید غرق آن آبی ِ بودنت نشوم..
لعنت به همه خوبی هایت...
نه..
دلم که نمی آید لعنت کنم!
یادم نبود..
دل ندارم ، من! دلم را تو بردی..!؟
باز باران آمده تا در زیر آن قدم بزنم
باز دلم گرفته تا همراه با باران اشک بریزم
باز دلتنگی به سراغم آمده تا به یاد تو بیفتم
باز بی قراری و باز هم چشم انتظار
احساس من در این روز بارانی ، احساسی به لطافت باران ، به رنگ آبی
آرزویی در دلم مانده ، شبیه حسرت ، شاید هم یک رویا
آن آرزو تویی ، که حتی لحظه ای اندیشیدن به این آرزو مانند لحظه پریدن است ، مانند لحظه زیبای به تو رسیدن است
شیرین است آرزوهای عاشقانه ، به شیرینی لبهای تو ، باز هم باران مرا به رویاها برده ، خیس کرده قلب عاشق مرا با قطره های مهربانش، دیوانه کرده این هوا ، قلب مرا ، چه زیباست قدم زدن به یاد تو در زیر قطره های بی پایانش
باز باران آمده تا یاد مرا در دلت زنده کند، تا به یاد آن روز به زیر باران بیایی تا عطر حضور تو بیاید در آسمان آبی احساس تا باران بیاورد عطر تو را به سوی من ، تا زیباتر کن آن احساس عاشقانه من
یک لحظه چشمهایم را بر روی هم گذاشتم ، قطره های باران بر روی گونه ام سرازیر میشد ، به رویاها رفتم ، دلم برایت تنگ شده بود خواستم برای یک لحظه تو را در رویاها ببینم تا آتش دلتنگی هایم کمی کمتر شود ، تا دلم باز هم به عشق دیدنت آرامتر شود ، پرنده از شوق این باران با دیدن دیوانه ای مثل من ، عاشقتر شود!
من و بودم سکوت بود و تنهایی و آسمان،تنها می آمد صدای قطره های باران
سکوت رویاهای مرا به حقیقت نزدیک میکرد ، این باران بود که مرا در رویاها برای دیدن تو همراهی میکرد
تو را دیدم ، نمیدانستم درون رویاهایم هستم ، از آن شاخه به سوی تو پریدم ، تو را در آغوش خودم کشیدم ،گفتم که دلم برایت تنگ شده بود عزیزم
از آن رویا بیرون آمدم ، حس کردم دلم آرامتر شده ، تو در کنار منی و باران تمام شده
به من برگردون احساسی که آرومم کنه بازم
وگرنه من بدون تو با دلتنگی نمی سازم
میام پیش تو که رفتی حالا که سرد و غمگینم
تو هم برگردون آغوشت که من محتاج تسکینم
یک نفر قلب تو را بی سحر و جادو می برد
بی گمان من می شوم بازنده و او می برد
اشک می ریزم و می دانم که چشمان مرا
عاقبت این گریه های بی حد از سو می برد
آنقدر تلخم که هر کس یک نظر میبیندم
ماجرا را راحت از رفتار من بو می برد
من در این فکرم جهان را می شود تغییر داد
عاقبت اما مرا تقدیر از رو می برد
میروم پشت سرم چشم تو وا می ماند
یاد این قصه فقط در دل ما می ماند
شعر این کودک دلگیر در این شهر غریب
همچو گیسوی تو در باد رها می ماند
اگر این بغض امانم بدهد می گویم
پشت این بغض گلوگیر چه ها می ماند