خلاصه داستان :

یه نوع دوست داشتن خاص… یه نوع پیچیدگی… یه حس عجیب برای شروع یه دوست داشتن عجیب.
از طریق ۵ تا دوست که هر کدوم، دنیای خودشون رو دارن… البته که یه حس دوست داشتن پیجیده فقط بین ۵ تا دختر به وجود نمیاد…
۵ تا دوست … ۶ سال دوستی محکم دارن و سال سوم دبیرستان به پیشنهاد یکی از دوستان این رابطه رو برای ۷ سال قطع میکنند.
حالا دوباره کنار همن… هر کدوم با دنیا و سرنوشت جدا و یه عالمه حرف نگفته…
زندگیاشون پیچیدست… دوست داشتن های پیچیده و … یه نوع دوست داشتن خاص که شاید به هم بریزه یه چیزایی رو…

 خلاصه داستان :

میان تاریک و روشن ذهنم رنگ روشن چشمانت یک اقاقی بود… اقاقی که راهم را روشن کرد..
شاید هنوز دلخورم از له شدن زیر نگاه خیست…
اما مگر میشود رویای خیس چشمانت رابه دست کابوس فراموشی سپرد…
بازبه سویت پرکشیدم که بدانی همه آرزویم چسبیدن به همان رویای خیس است..
برایم بمان… بمان… بمان ورهایم کن از این کوچه پردیوار…
سهم من وتو همان باغ سبز خیال خوشبختیمان است
نه باغ خزان زده فراموشی…

 خلاصه داستان :

داستان در مورد دختری به اسم رهاست که همیشه غرور توی زندگیش حرف اول رو میزنه و همیشه در برابر پسرا کوه غرور بوده و در این داستان با پسری از جنس خودش ، یعنی مغرور و متنفر از جنس مخالف خودش برخورد میکنه این برخورد بر اثر یه تصادف به وجود میاد و باعث میشه این دو تا سر راه هم قرار بگیرن و با هم همکار بشن و از همین جاست که …

 خلاصه داستان :

داستان آذین قصه امون داستان تلخیه داستانیه که شاید خیلیا دوست دارن بالاخره بعد از این همه رسیدن آدما بهم ته همه ی قصه ها رنگ و بوی حقیقی بگیره و نرسه …
حقیقت اینه که همه ی آدمها قرار نیست به اونی که فکر می کنن و قلبشون می گه برسن تلخه اما وجود داره و آذین یکی از هم اوناست یکی از اونایی که پس زده شده قلبش شکست خورده یا به قول خودمون شکست عشقی!

 خلاصه داستان :

زنانگی را دوست دارم / به دلیل وسعت و بی کرانگی روح زنانه / که همه چیز را می آزماید / و مخاطب زشت ترین فحش ها / و زیباترین شعرها / و گنگ ترین احساسات / و مخوف ترین ترسهای مردانه ست… / زنانگی یعنی یک منحنی سینوسی ابدی / با محور مختصاتی n بعدی / و ضرب بی نهایت احساس / و تفریق آگاهانه منطق / و جمع اضدادی گیج کننده / و تقسیم دردناک سلولهای بدن / با موجودات آینده …

 خلاصه داستان :

داستان از زبون اول شخص گفته میشه …
دختری به نام انوشه ! یه دختری که با اعتقادات خونواده اش به شدت مخالفه (خانواده اش به قول معروف اوپن هستن) و حالا مجبورش میکنن که با پسر عموش کامیار (که اونم یکیه مثل خانواده اش ) ازدواج کنه ولی …

 خلاصه داستان :

ستاره بعد از زلزله و از دست دادن پدرش یه جورایی سرپرست خانواده خودشو می بینه و در این بین از غرور زیاد دست کمک کسی رو قبول نمی کنه، تا این که بعد از سالها سر و کله ی عموی خانواده پیدا می شه و باعث می شه تا ستاره برای کم نیوردن دست به کار عجیبی بزنه و …

 خلاصه داستان :

پانته آ یه دختر ۱۸ ساله ست که از بچگی اسمش روی اسم پسر عموش بوده . با پسر عموش نامزد میکنه ولی بنا به دلایلی نامزدی نابود میشه و پانته آ به جای دوست داشتن عشق رو تجربه میکنه …

 خلاصه داستان :

پانته آ یه دختر ۱۸ ساله ست که از بچگی اسمش روی اسم پسر عموش بوده . با پسر عموش نامزد میکنه ولی بنا به دلایلی نامزدی نابود میشه و پانته آ به جای دوست داشتن عشق رو تجربه میکنه …

 خلاصه داستان :

دختری به نام تیام، دختری در سال سوم دبیرستان ، از لحاظ ظاهری متوسط ولی از لحاظ باطنی محشر ، غرق در درس و بحث …
تا اینکه شاهزاده رویاهای هر دختری از راه میرسه ، ولی تیام خانم چشم و گوشش اونقدر بسته بوده که شاهزاده رو نمیبینه ، شاهزاده هم چشمش باز و فقط قیافه رو میبینه و اخلاق رو نمیبینه تا اینکه …

 خلاصه داستان :

زندگی ساده است
ساده عاشقی کنیم…
دختری از جنس همه ، عادی ولی سرنوشتش شد این ، خیلی ساده
زندگی او را کجا کشاند …
داستان در مورد دختری به نام سحر است و آنچه سر نوشت برایش رقم زده است …

 خلاصه داستان :

ترم جدید شروع شده بود. سر کلاس با سوگل نشسته بودم و در مورد اتفاق هفته پیش یعنی دیدن فرهود حرف میزدم. کلی تا اومدن استاد مونده بود. ناگهان صدای دختری رو از پشت سرم شنیدم: خانوم ببخشید اینجا جای کسیه؟ برگشتم طرفش …