آرامشی ملیح
133 بازدید جمعه 21 تیر 1392 جملات عاشقانه,آرامشی ملیح در گوشه چشمانم..
مانند بارانی بروی شیروانی..
اما…
ناودان ندارد..!!
غصه هایم درون سینه ام به چاه میروند.
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
محرم ماه آن عبدخدا | 0 | 224 | love77 |
دوست يابي | 3 | 317 | paniiiz |
بسلامتی خودم | 2 | 422 | golemaryam |
عکس سلفی سردار آزمون بعد از برد با تماشاگران ایران | 1 | 298 | farzad |
بسلامتی.... | 0 | 322 | love77 |
تو اینجایی ! کنار دستم .. | 0 | 314 | roya72 |
لیورپول مشتری جدید سردار آزمون | 0 | 397 | farzad |
آرسنال خواستار جذب سردار آزمون شد | 0 | 347 | farzad |
علی کریمی: برای بازگشت به پرسپولیس امید دارم/ پرسپولیس هنوز شانس قهرمانی دارد | 0 | 297 | farzad |
علی کریمی در پاسخ به کیروش: آمادهام! | 0 | 302 | farzad |
آرامشی ملیح در گوشه چشمانم..
مانند بارانی بروی شیروانی..
اما…
ناودان ندارد..!!
غصه هایم درون سینه ام به چاه میروند.
رفتــــم مرا ببخش و مگو او وفــــا نـــداشت
راهــی به جــــز گریـــــز برایم نمانده بـــــود
این عشـــق آتشیـــن پر از درد و بی امیـــد
در وادی گنـــــاه و جنونــــم کشــــانده بـــود
رفتــــم که داغ بوســــه پر حســـرت تــو را
با آبهــــای دیـــــده ز لـــب شستشو دهــم
رفتـــم که نا تمــــام بمانــــم در این ســــرود
رفتــــم که با نگفتــــه به خــود آبــــــرو دهم
رفتــــم ، مگـــــــو مگـــــو که چـــــرا رفـــت
ننگ بود عشق من و نیاز تو و سوزوســاز ما
از پرده خمـــوشی وظلمـــت چو نــور صــبح
بیـــرون فتــــاده بــــود به یک بـاره راز مـــــا
کاش..
اون لحظه ای که یکی ازت میپرسه “حالت چطوره” ؟
و تو جواب میدی خوبم…
کسی باشه محکم بغلت کنه و آروم توی گوشت بگه میدونم خوب نیستی…!
برای دیدن تمامی عکس های عاشقانه دو نفره به ادامه مطلب بروید
برای دیدن تمامی عکس های عاشقانه دو نفره به ادامه مطلب بروید
گاهی وقت ها دلم میخواهد بگویم:
من رفتم ،باهات قهرم،دیگه تموم
دیگه دوستت ندارم
و چقدر دلم میخواهد بشنوم:
کجا بچه لوس،مگه دست خودته
رفتن به این راحتی نیست
اما!!!
نمیدونم حکمت چیه آدم فقط این جور موقع ها میشنوه
به جهنم
کوچه ای محل رد شدن روزانه پسری جوان بود. روزی دختری زیبا روی از آن کوچه عبور می کرد .کوچه ای محل رد شدن روزانه پسری جوان بود. روزی دختری زیبا روی از آن کوچه عبور می کرد .پسر دلش با دیدن آن دلبر، دوام نیاورد و دنبال دختر به راه افتاد. دختر متوجه پسر شد و پرسید : چه میخواهی؟پسر با صدایی لرزان جواب داد : عاشق تو گشته ام و دلباخته ات شده ام . دختر گفت : گمان نکنم آیین دلدادگی آموخته باشی
برای خواندن داستان کامل به ادامه مطلب بریود>>>>>
از تمامی بودنی ها تو یکی ازآن من باش ،
که به غیر با تو بودن آرزویی ندارم
رفتــــم مرا ببخش و مگو او وفــــا نـــداشت
راهــی به جــــز گریـــــز برایم نمانده بـــــود
این عشـــق آتشیـــن پر از درد و بی امیـــد
در وادی گنـــــاه و جنونــــم کشــــانده بـــود
رفتــــم که داغ بوســــه پر حســـرت تــو را
با آبهــــای دیـــــده ز لـــب شستشو دهــم
رفتـــم که نا تمــــام بمانــــم در این ســــرود
رفتــــم که با نگفتــــه به خــود آبــــــرو دهم
رفتــــم ، مگـــــــو مگـــــو که چـــــرا رفـــت
ننگ بود عشق من و نیاز تو و سوزوســاز ما
از پرده خمـــوشی وظلمـــت چو نــور صــبح
بیـــرون فتــــاده بــــود به یک بـاره راز مـــــا