آسمان ابری و هوای گریه امانم نمیدهد
روزها وشب هاست که ندیدمت
نمیدانم کجایی و دلت در تپش کدام ستاره آسمانت نور باران است
از دل بی کسه من چرا سراغی نمیگیری
چگونه از کوچه پس کوچه های عاشقیم کوچ کردیو مرا در نبودنم رها کردی
دیگر نفسی نمانده برایت شعری بخوانم
این روز ها تنها هم نشین غروبه پاییزم
نه طاقت جدایی دارم نه طاب بودن
دست های گرم و مهربانت را هر شب در رویاهایم صدا میزنم
و ملتمسانه به جاده ی برگشتنت دعا میکنم
دعا میکنم که دلت لحظه ای به یاده من بارانی شود
شاید نبودنم حسی شود که برگردی
شاید برگردی…