137 بازدید جمعه 10 خرداد 1392 جملات عاشقانه,
صدای قلب نیست ...
صدای پای توست که شب ها در سیــــــنه ام میدوی ...
کافیست کمی خسته شوی
کافیست بایستی ...
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 230 | love77 |
![]() |
3 | 322 | paniiiz |
![]() |
2 | 430 | golemaryam |
![]() |
1 | 304 | farzad |
![]() |
0 | 327 | love77 |
![]() |
0 | 321 | roya72 |
![]() |
0 | 407 | farzad |
![]() |
0 | 353 | farzad |
![]() |
0 | 303 | farzad |
![]() |
0 | 310 | farzad |
صدای قلب نیست ...
صدای پای توست که شب ها در سیــــــنه ام میدوی ...
کافیست کمی خسته شوی
کافیست بایستی ...
وقتي که ديگر نبود من به بودنش نيازمند شدم
وقتي که ديگر رفت به انتظار آمدنش نشستم
وقتي ديگر نمي توانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم
وقتي او تمام شد من آغاز شدم
و چه سخت است تنها متولد شدن مثل تنها زندگي کردن مثل تنها مردن
دیگر تنهاییم را با کسی قسمت نخواهم کرد...
یک بار قسمت کردم چندین برابر شد!
پـسـری کِ بـا عـشـقـش
مـثـلِ یِ پـرنـسـس رفـتـار مـی کـنـه ،
ثـابـت مـی کـنـه کِ تـو دسـتایِ یِ مـلـکـه بـزرگ شـده (!)
مردی از یکی از دره های پیرنه در فرانسه می گذشت ، که به چوپان پیری برخورد.
غذایش را با او تقسیم کرد و مدت درازی درباره ی زندگی صحبت کردند .
بعد صحبت به وجود خدا رسید .
مرد گفت : اگر به خدا اعتقاد داشته باشم باید قبول کنم که آزاد نیستم و مسوول هیچ کدام از اعمالم نیستم . زیرا مردم می گویند که او قادر مطلق است و اکنون و گذشته و آینده را می شناسد…
چوپان ناگهان و بی مقدمه زیر آواز زد و پژواک آوازش دره را آکند !
بعد ناگهان آوازش را قطع کرد و شروع کرد به ناسزا گفتن به همه چیز و همه کسی !!!
صدای فریادهای چوپان نیز در کوهها پیچید و به سوی آن دو بازگشت .
سپس چوپان گفت : زندگی همین دره است ، آن کوهها ، آگاهی پروردگارند ؛ و آوای انسان ، سرنوشت او
آزادیم آواز بخوانیم یا ناسزا بگوئیم ، اما هر کاری که می کنیم ، به درگاه او می رسد و به همان شکل به سوی ما باز می گردد .
خداوند پژواک کردار ماست …
گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد
که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . .
دلم بهانه ات را می گیرد
چقدر امروز حس می کنم نبودنت را!!!
صدایت در گوشم می پیچد و من بی اختبار می گویم:
جانم ؟؟
مرا صدا کردی؟!!!
پلکهای مرطوب مرا باور کن ،
این باران نیست که می بارد ،
صدای خسته ی من است
که از چشمانم بیرون می ریزند.
نیمه گمشده ام آخر کیست
این سوالیست که با خود دارم
نیمه گمشده ام یک سیب است
سیب سرخی که ز باغ ازلی می آید
نیمه گمشده ام یک آهوست
وچه چشمان سیاهی دارد….
چقدر تندرو است
مثل این که دل او نیز هوایی دارد
نیمه گمشده ام یک دریاست
چقدر موج و تلاطم دارد
……………
برای خوندن بقیه ی این شعر زیبا با نام “نیمه ی گمشده ام آخر کیست” روی ادامه مطلب کلیک کنین.